کد مطلب:106404 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

خطبه 019-به اشعث بن قیس











[صفحه 640]

از سخنان آن حضرت است حتف: هلاكت و بعضی حتف را حیف نقل كرده اند كه به معنای میل است مقت: خشم و دشمنی هنگامی كه امام (ع) در كوفه بر روی منبر خطبه می خواند، اشعث بن قیس به اعتراض گفت: یا امیرالمومنین آنچه می فرمایید به ضرر شماست نه به نفعتان. امام (ع) با نگاه تندی به او نگریست و فرمود: تو چه می دانی كه چه چیز به ضرر و یا به نفع من است؟ نفرین خدا و نفرین نفرین كنندگان بر تو باد ای بافنده ی، پسر بافنده و ای منافق فرزند كافر. به خدا قسم تو یك بار در زمان كافر بودنت اسیر شدی و یك بار در زمان مسلمانیت و در هیچ یك از این دو اسارت مال و تجارت به حالت فایده بخش نبود. مردی كه شمشیر را بر قوم خویش براند و آنها را به مرگ بكشاند سزاوار است كه نزدیكانش او را دشمن بدارند و افراد بیگانه از شر او در امان نباشند. سید شریف رضی گفته است منظور كلام امام (ع) كه فرموده شمشیر را بر قوم خویش براند، پیشامدی است كه برای اشعث بن قیس با خالد بن ولید در یمامه روی داد، در آن واقعه اشعث قوم خود را فریب داد و به آنها نیرنگ زد و خالد بر آنها مسلط شد و آنها را كشت. بعد از این واقعه قوم اشعث او را عرف النار می نامیدند و عرف الن

ار در نزد آن قوم به معنای مكر كننده است. جریان اعتراض اشعث بر كلام امام (ع) این بود كه روزی حضرت مشغول ایراد خطبه بود و به مناسبتی جریان حكمیت را مطرح كرد. مردی از اصحاب حضرت بپا خاست و عرض كرد چگونه بود كه تو ما را از حكمیت باز داشتی و سپس بدان امر كردی؟ ما ندانستیم كه كدام یك از دو دستور به هدایت نزدیك بود. امام (ع) با تاسف دست بر دست زد و فرمود: این سزای كسی است كه پیمان را ترك كرد، یعنی سزای من است كه حكمیت تحمیلی را پذیرفتم و احتیاط را رعایت نكردم، اشعث بن قیس از این سخن امام چنین برداشت كرد كه حضرت جهت مصلحت را در نظر نگرفته و از اندیشه های باطل پیروی كرده است و خواست كه این حقیقت را به حضرت بفهماند، گفت این سخن به نفع شما نیست، به ضرر شماست. اشعث نمی دانست یا خود را به نادانی می زد كه دلیل مصلحت گاهی برای كار و مصلحت بزرگتری ابراز نمی شود. امام (ع) حكمیت را به آن دلیل پذیرفت كه اصحاب آن حضرت، از روی نادانی می خواستند آن حضرت را به شهادت برسانند. و بزودی آن را در داستانشان نقل خواهیم كرد. عده ای از سخن حضرت چنین برداشت كرده اند كه مقصود امام (ع) این است كه این سزای شماست كه دوراندیشی را ترك كردید، اشعث

گمان كرد كه حضرت می فرماید این سزای من است، سپس به آن حضرت اعتراض كرد. فرموده است: و ما یدریك ما علی مما لی این سخن امام (ع) اشاره به این است كه اشعث بن قیس فردی است جاهل و جاهل حق ندارد كه بر امام اعتراض كند با آن كه امام پس از رسول خدا (ص) استاد همه دانشمندان است. اما استحقاق لعن اشعث نه به دلیل اعتراض بر امام بود و نه به دلیل این كه بچه ی كافر بود، بلكه به این دلیل بود كه به گواهی امام (ع) وی منافق بود و منافق به گواهی كلام خداوند تعالی كه می فرماید: اولئك جزاوهم ان علیهم لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعین خالدین فیها لایخفف عنهم العذاب و لا هم ینظرون سزاوار لعنت و دوری از رحمت خداست. فرموده است: حائك بن حائك این جمله به صورت استعاره اشاره به نقصان عقل اشعث و كمی استعداد او دارد، زیرا او اشیاء را در جای خود قرار نمی داد و سخن را مناسب حال نمی گفت، بعلاوه تاكیدی بر عدم شایستگی او برای اعتراض است، زیرا بافندگی (حیا كه) دلیل ضعف عقل است، چون ذهن بافنده همیشه در جهت بافندگی و صنعتش می باشد و تمام فكرش متوجه اوضاع و احوال نخهای پراكنده است تا آنها را مرتب كرده و نظام دهد و مجبور است برای انجام كار دستها و پاها

ی خود را همیشه حركت دهد و در نتیجه چون همیشه فكرش متوجه كارش می باشد از چیزهای دیگر غافل می ماند و نسبت به آنها نادان است. بنا به قول دیگر: دلیل كم عقلی بافنده آمیزش وی با افراد كم عقل مانند زنها و بچه هاست و هر كه با این گروه سر و كار داشته باشد در ضعف رای و كمی عقل او در كارها شكی نیست. از امام صادق جعفر بن محمد (ع) روایت شده است كه فرمود: عقل چهل معلم عقل یك بافنده است و عقل یك بافنده به اندازه عقل یك زن است و زن اصلا عقل ندارد. و از موسی بن جعفر (ع) روایت شده است كه فرمود: با معلمان و بافندگان مشورت نكنید كه خداوند عقل آنها را گرفته است. این روایات در كمی عقل آموزگاران و بافندگان مبالغه آمیز است. روایت دیگر این است كه امام (ع) اشعث را به خاطر بافنده بودن سرزنش كرده است زیرا بافندگی شغل پستی بوده است كه همت را پست و ناچیز می ساخت و اخلاق پست را به همراه داشته است. روایت شده است كه رسول خدا (ص) به یكی از بافندگان بنی نجار مقداری نخ داد كه برایش پارچه ای ببافد، او در بافتن پارچه امروز و فردا می كرد. پیامبر بر در خانه اش می آمد و می فرمود پارچه را بده تا لباس تهیه كرده و در بین مردم بپوشیم. بافنده مرتب امروز

و فردا می كرد تا پیامبر (ص) وفات یافت. چنان كه می دانی دروغ پایه نفاق است و كسی كه اخلاقش دروغگویی باشد كه از لوازم این شغل بوده روا نیست كه در چنین موردی بر امام (ع) اعتراض كند در این كه آیا اشعث بافنده بوده یا نه اختلاف نظر است. گروهی گفته اند كه او و پدرش برد یمانی می بافته اند و گروهی دیگر بر این باورند كه اشعث بافنده نبوده بلكه از فرزندان پادشاهان و بزرگان كنده بوده است و امام به این دلیل او را نكوهش كرده است (كه به نشانه بزرگی) شانه هایش را بالا می انداخت و قدمهایش را با فاصله برمی داشت و چنین راه رفتنی مخصوص بافندگان بود و به كسی كه چنین راه می رفت حائك و به زنی كه با تبختر راه می رفت حائكه می گفتند. معنای نزدیك به ذهن این است كه این كلمه استعاره بوده و چنان كه قبلا توضیح دادیم كنایه از نقص عقل اشعث باشد. فرموده است: والله لقد اسرك الكفر مره و الاسلام اخری و ما فداك من واحده منهما مالك و لا حسبك. این كلام امام (ع) تاكید مجددی است بر نقصان عقل اشعث و اشاره به این است كه اگر عقلی می داشت دو بار اسارت برایش پیش نمی آمد كه هیچ یك از مال و حسبش او را از اسارت نجات نداد. مقصود امام (ع) این است كه مال و ثروت

ش از اسارت وی جلوگیری نكرد، ولی منظور این نیست كه بعد از اسارت فدیه نداده باشد، زیرا اشعث یكبار در جاهلیتش فدیه داد و آن وقتی بود كه پدرش كشته شد و او به خونخواهی پدرش برخاست و اسیر شد، سپس سه هزار شتر فدیه داد و آزاد گشت. اشعث با هفتاد مرد از قبیله كنده خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد. منظور امام از اسارت وی در دوران جاهلیت و كفر همین اسارت است. اما اسارت او در زمان اسلامش بدین شرح است كه وقتی پیامبر (ص) از دنیا رفت اشعث در وادی حضرموت مرتد شد و قبیله خود را از پرداخت زكات منع كرد و از بیعت با ابوبكر سر باز زد. ابوبكر زیاد بن لبید را كه قبلا فرماندار حضرموت بود برای سركوبی او فرستاد و سپس عكرمه بن ابی جهل را با گروه زیادی از مسلمانها به كمك وی فرستاد. زیاد بن لبید با اشعث و قبایل كنده چندین جنگ سخت انجام داد و بالاخره آنها را محاصره كرد و آنها به دژ خود پناه بردند. زیاد بن لبید محاصره را شدید كرد تا تشنگی بر آنها غلبه یافت. اشعث كسانی را نزد زیاد بن لبید فرستاد و برای خانواده اش و بعضی از قومش امان خواست ولی نام خود را به طور معین قید نكرد. همین كه اشعث از حصار بیرون آمد او را اسیر كردند و دست بسته نزد ابوبكر

به مدینه فرستادند. اشعث از ابوبكر تقاضا كرد كه او را نكشد و ام فروه را (كه خواهر ابوبكر و نابینا بود) به ازدواجش درآورد، ابوبكر پذیرفت. از اموری كه بر عدم رعایت قوانین دین از جانب اشعث دلالت دارد این است كه پس از خروج از مجلس عقد ام فروه، شمشیرش را كشید و هر شتری كه دید پی كرد و هر گوسفندی كه یافت كشت. وقتی مردم او را تعقیب كردند به خانه یكی از انصار پناه برد. مردم از هر طرف بر سرش فریاد كشیدند و می گفتند اشعث دوباره مرتد شده است. اشعث بر پشت بام قرارگرفت و گفت ای مردم مدینه من غریب دیار شما هستم و با آنچه از شتران و گوسفندان كه نحر كردم و كشتم شما را ولیمه دادم هر كس از شما هر آنچه از آنها می یابد بخورد و هر كس بر من حقی دارد فردا بیاید تا حقش را بپردازم تا راضی شود. فردا چنین كرد و خانه ای در مدینه نماند مگر این كه در آن، به سبب نادانی اشعث، دیك غذایی بپا شد و این موضوع برای مردم به صورت ضرب المثل درآمد كه (احیانا به كسی می گفته اند) ولیمه دهنده تر از اشعث. شاعر در این باره گفته است: لقد اولم الكندی یوم ملاكه ولیمه حمال لثقل العظائم فرموده است: و ان امرءا دل علی قومه السیف و قاد الیهم الحتف لحری ان یمقت

ه الاقرب و لایامنه الابعد. این جمله امام (ع) اشاره به فریبی است كه اشعث به قوم خود داد. وقتی از زیاد بن لبید درخواست امان كرد برای عده كمی از بزرگان قومش امان نامه دریافت كرد، بقیه گمان كرده بودند كه برای همه امان دریافت كرده است و با همین گمان از جنگ دست برداشتند اما همین كه اشعث و كسانی از اقوامش كه برای آنها امان نامه گرفته بود از قلعه بیرون رفتند زیاد بن لبید وارد دژ شد و دست به كشتار قوم اشعث زد، آنها یادآوری كردند كه شما به ما امان داده اید، زیاد پاسخ داد: اشعث جز برای ده نفر از خویشانش امان نامه دریافت نكرده است و به این ترتیب تعدادی از آنها به قتل رسیدند تا این كه نامه ابوبكر به زیاد رسید كه از كشتن آنها دست بردارد و آنها را نزد وی برد و زیاد چنین كرد. معنای كلام امام (ع) كه فرمود: اشعث شمشیر را بر قومش هدایت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد. همین واقعه است، زیرا اشعث بود كه برای جنگ پیشوای آنها شده بود و آنها را تسلیم مرگ كرد. شك نیست كسی كه چنین باشد قومش او را دشمن می دارند و دیگران وی را امین نمی شمارند. اما آنچه سیدرضی (ره) نقل كرده، مراد امام (ع) داستانی است كه برای اشعث با خالد بن ولید در یمامه پ

یش آمده و او قوم خود را فریب داد و به آنها نیرنگ زد تا خالد بر آنان مسلط شد. من در پیشامدهایی كه برای خالد در یمامه پیش آمده است به چنین چیزی دست نیافتم، ولی حسن ظن به سیدرضی اقتضا دارد كه نقل او را صحیح بدانیم، شاید این داستان در پیشامدی بوده است كه ما به اصل آن دست نیافتیم. باید دانست كه امام (ع) در این بخش از كلام خود اشعث را به همه رذایل نفسانی نكوهش كرده است. او را به نادانی و كندفهمی كه جنبه تفریط از حكمت است نسبت داده و او را بافنده دانسته است كه نشانه كم عقلی است و به ستمگری او كه جنبه افراط از عفت و نفاق است اشاره فرموده و او را كافرزاده خوانده كه تاكید بر نفاق اوست و به سست عنصری و ناپایداری او كه جنبه تفریط و دور بودن از شجاعت است اشاره فرموده زیرا او دو بار اسیر شده است، علاوه بر این اشاره به كم عقلی وی چنان كه شرح آن گذشت نیز هست. همچنین امام (ع) با جمله او مردی است كه شمشیر را بر قوم خود هدایت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد به ظلم و نیرنگ او كه در برابر فضیلت و وفاداری صفت پستی می باشد اشاره فرموده است. دارا بودن این همه رذیلت موجب آن شده كه او سزاوار لعن باشد. اما سر این كه قوم اشعث او را به كن

ایه عرف النار می گفتند این است كه عرف عبارت از هر جایگاه بلندی است و اعراف در قرآن كریم دیواری است میان بهشت و جهنم، و چون ویژگی هر مكان مرتفع این است كه غیر خود را می پوشاند فریبكار نیز با مكر خود امور زیادی را از دیگران پوشیده می دارد و چون اشعث قوم خود را فریب داد صحیح است كه به عنوان استعاره به وی عرف النار بگویند، زیرا آتش جنگ را كه بر باطل بود و آتش جهنم را در پی داشت از مردم پوشاند. خدا داناتر است.


صفحه 640.